ترجمه مقاله

بجای آوردن

لغت‌نامه دهخدا

بجای آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) به موقع بردن . به مکان نقل کردن . || کنایه از شناختن . دانستن . (برهان قاطع). دریافتن :
هرآنکس که از داد تو یک خدای
بپیچد نیارد خرد را بجای .

فردوسی .


خاطر ملوک و خیال ایشان را کس نتواند بجای آورد. (تاریخ بیهقی ). بازرگان بجای آورد که طرار با او حیلت کرده است (سندبادنامه ). چون از زیارت مکه بازآمدم دو منزلم استقبال کرد، به فراست بجای آوردم که معزولست . (گلستان ). یکی زان میان به فراست بجای آورد. (گلستان ). مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوزنگرانست که ملکش با دگرانست . (گلستان ). || به فعل آوردن . (برهان قاطع). انجام دادن . کردن . به موقع اجرا گذاردن :
من این نغز بازی بجای آورم
خرد را بدین رهنمای آورم .

فردوسی .


بسی رای زن موبد پاک رای
پژوهید وآورد بازی بجای .

فردوسی .


هر آنکس که فرمان بجای آورید
سپاه شهنشه بدو بنگرید.

فردوسی .


بگردانمش سر ز دین خدای
کس این راز جز من نیارد بجای .

فردوسی .


چون نوبت پادشاهی به شاپوربن اردشیر رسید آن را از نو بنا کرد و عمارت آن بجای آورد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). این اجتهاد بجای آوردم . (کلیله و دمنه ). ارکان دولت و اعیان مملکت وصیت ملک را بجای آوردند. (گلستان سعدی ). || ادا کردن . گزاردن :
همی گفت پاداش این نیکوی
بجای آورم چون سخن بشنوی .

فردوسی .


و آنچه بر تو بود از انسانیت و حریت و لوازم حق گذاری و شفقت بجای آوردی . (سندبادنامه ).
حق چندین کرم و رأفت و رحمت شرطست
که بجای آوری و سست وفائی نکنی .

سعدی .


تا خدمتی که بربنده معین است بجای آورد. (گلستان سعدی ).
عجب رعایت اطفال بی پدر کردی
عجب یتیم نوازی بجای آوردی .

؟


- دل بجای آوردن ؛ مواظب بودن . هوشیار بودن . بر خودمسلط شدن . مقابل بشدن دل : گنده پیر گفت دل بجای آر و گوش هوش بمن دار. (سندبادنامه ).
ترجمه مقاله