ترجمه مقاله

بخاک نشاندن

لغت‌نامه دهخدا

بخاک نشاندن . [ ب ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) ذلیل کردن . خوار و حقیر کردن . (ناظم الاطباء).
- بخاک راه نشاندن ؛ خوار و پست کردن :
مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند
زمانه تا قصب زرکش قبای تو بست .

حافظ.


- بخاک و خون نشاندن ؛ زخم زدن و به خاک افکندن دشمن را چندانکه خونش بخاک بریزد و او در آن خاک بنشیند یا بغلطد.
- || مجازاً سخت مضطر، بیچاره و زبون کردن کسی را :
نشاندی از فریب وعده صد بارم به خاک و خون
نکردی شرم یک بار از دل امیدوار من .

صائب .


ترجمه مقاله