ترجمه مقاله

بخت

لغت‌نامه دهخدا

بخت . [ ب َ ] (اِ) نام جانورکی است شبیه به ملخ . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). جانوری بود شبیه به ملخ . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). جانوری شبیه ملخ اما بدون پر. (فرهنگ نظام ) :
دابه ٔ دیگر است بختش نام
چون بمیرد شود هوام و سوام .

آذری طوسی .


|| شعوری در لسان العجم به این کلمه معنی عمود که گرز هم گویند داده و شعر ذیل را شاهد آورده است ، اما سخت پیداست که کلمه ٔ «لخت » را بخت خوانده است :
گرفته بخت را با قوت دست
حواله کرده بود آن پیل سرمست .

؟


|| سیاهی را گویند که در خواب بر مردم افتد و آن را به عربی کابوس و عبدالجنه خوانند. (هفت قلزم ) (برهان قاطع). دیوی را گویند که در خواب آدمی را فروگیرد و در حقیقت آن مرضی است که ماده اش بلغم است یا غلبه ٔ سودا، و عوام گمان دیوی کرده اند و آنرا بخت و بختک و فرنجک گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). کابوس . (فرهنگ رشیدی ) . سستی اعصاب که در خواب طاری شخص شود و عوام خیال می کنند دیوی بر او افتاده نمی گذارد حرکت کند و نامهای دیگرش بینی گلی و بختک و فرنجک است و نام عربیش کابوس . (فرهنگ نظام ). ضبغطی . عبدالجنه .
ترجمه مقاله