ترجمه مقاله

بخت ور

لغت‌نامه دهخدا

بخت ور. [ ب َ وَ ] (ص مرکب ) (از: بخت + ور) بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج ) . صاحب بخت . (برهان قاطع). مقبل . (ناظم الاطباء). مُطعم . (منتهی الارب ). خوش بخت . سعید. بخت مند. دولتی . حظی . مرزوق :
آنکه ترازوی سخن سخته کرد
بختوران را به سخن پخته کرد.

نظامی .


تخت بر آن سر که برو پای تست
بختور آن دل که درو جای تست .

نظامی .


بختور از طالع جوزا برآی
جوز شکن آنگه و بخت آزمای .

نظامی .


گر بختوری مراد خود خواهی یافت
ور بخت بدی سزای خود خواهی دید.

سعدی (صاحبیه ).


جوانان شایسته ٔ بخت ور
ز گفتار پیران نپیچند سر.

سعدی .


هو یکسب المعدوم ؛ یعنی او بختور است که میرسد چیزی را که دیگران محرومند از آن . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله