ترجمه مقاله

بخ بخ

لغت‌نامه دهخدا

بخ بخ . [ ب َ ب َ ] (ع صوت تحسین ) به به . نیکانیکا که در وقت رضا گویند. احسنت . آفرین آفرین . خوشا. کلمه ای است که به وقت تحسین چیزی گویند. (غیاث اللغات ). وه وه . خه خه . زه زه . احسنت . آفرین . بارک اﷲ. تبارک اﷲ.ماشاء اﷲ. چشم بد بدور. بنام ایزد. تعالی اﷲ. زهی . زه . (یادداشت مؤلف ). ضبط کلمه در عربی به صورتهای زیر آمده است : بَخ بَخ ، بَخ بَخ ، بَخ ةبَخ ة. اما در ادب فارسی بی تشدید فراوان به کار رفته است :
بدیشان جهاندار پاسخ نوشت
که بخ بخ که دیدند پیران بهشت .

فردوسی .


بدو گفت بخ بخ که با پهلوان
نشستم چنین شاد و روشن روان .

فردوسی .


ای نشسته خوش و برتخت کشیده نخ
گر نخ و تخت بماندت چنین بخ بخ .

ناصرخسرو.


زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای آه که خه خه .

سنائی .


محمدبن عمر مهتری که خاطر من
مرا به مدحت وی مرحبا زد و بخ بخ .

سوزنی .


بنده خاقانی سگ تازی است و بر درگاه او
بخ بخ آن تازی سگی کش پارسی خوان دیده اند.

خاقانی .


گر بدین حیله صید شد بخ بخ
ورنه کاری دگر براندازیم .

خاقانی .


ای دست ملک بخ بخ اگر ساغر و شمشیر
ماهی و نهنگند تو دریای سخائی .

خاقانی .


بخ بخ ای بخت و خه خه ای دلدار
هم وفادار و هم جفابردار.

خاقانی .


بخ بخ ای دین محمد کز کمال رفعتش
استوار اجماع ابرار و اجلا ساخته .

نظیری نیشابوری .


|| بخ بخ ، کلمه ای که روی سکه ها می نوشتند. رجوع به دزی ج 1 ص 54 و سکه ٔ بخی شود.
ترجمه مقاله