ترجمه مقاله

بداد

لغت‌نامه دهخدا

بداد. [ ب َ ] (ع ص ) متفرق و پریشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پراکنده . (یادداشت مؤلف ). یقال : جائت الخیل بدادِ بدادِ و بدادَ بدادَ و تفرق القوم بدادِ؛ ای متفرقة متبددة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حریف . همتا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اقران . (از اقرب الموارد). کفو. (یادداشت مؤلف ). یقال : لقو بدادهم ؛ یعنی در جنگ حریف و همتای خویش را گرفتند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یک یک بیرون آمدن در جنگ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) . مبارزه . براز: لو کان البداد لما اطاقونا؛ اگر یک یک بمیدان می آمدند با مابرنمی آمدند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله