ترجمه مقاله

بدرام

لغت‌نامه دهخدا

بدرام . [ ب َ ] (ص مرکب ) جانوران وحشی را گویندعموماً و اسب و استر سرکش را خصوصاً. (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) (از هفت قلزم ). توسن و سرکش . (ازانجمن آرا) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). توسن . (فرهنگ سروری ). شموس . صعب . (یادداشت مؤلف ) :
کاین گنبد بدرام گرد گردان
شوریده بسی کرد کار پدرام .

ناصرخسرو.


در بارگاه ملک میان بست و ایستاد
بر طاعت تو دولت بدرام رام تو.

مسعودسعد.


خسته ام نیک از بد ایام
طیره ام بر طالع بدرام خویش .

خاقانی .


شاید که ماه نو نشود بیش از این که بود
نعل سمند مرکب بدرام روزگار.

شمس طبسی .


رایض رای ترا گشته مطیع
کره ٔ توسن چرخ بدرام .

اثیر اومانی .


و زمام جهان بدرام در قبضه ٔ مرام ایشان نهاده . (جامعالتواریخ رشیدی ). و بهرام خنجر... از پی پیکار دشمن بدرام او از نیام انتقام برمی کشد. (جامعالتواریخ رشیدی ). و در آن ایام از تأثیر سپهر بدرام شهزاده لوتای درگذشت . (جامعالتواریخ رشیدی ).
تا که نور شوق شمس الدین بمن راحت نمود
نفس بدرامم کنون در عشق او شد رام رام .

مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).


زهی خواجه ٔ صدر چارم غلامت
خهی ابلق دهر بدرام رامت .
شرف الدین شفروه .

(از فرهنگ جهانگیری ).


ابلق بدرام ایام . (تاریخ و صاف ).
- بدرام کردن ؛ توسن و سرکش کردن :
چه باید طبع را بدرام کردن
دو نیکونام را بدنام کردن .

(خسرو و شیرین چ وحید ص 151).


ترجمه مقاله