ترجمه مقاله

بدندان

لغت‌نامه دهخدا

بدندان . [ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) صاحب دندان . دندان دار. بادندان :
گرانجانی که گفتی جان نبودش
بدندانی که یک دندان نبودش .

نظامی .


|| لایق و مناسب . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ازانجمن آرا) :
لب و دندان ترا سجده برم چون پروین
کز جهان ای مه تابان تو بدندان منی .

اثیر اخسیکتی (از انجمن آرا).


هستند شاهدان شکرلب بعهد تو
لیکن از آن میانه بدندان من تویی .

اثیر اخسیکتی (ازانجمن آرا).


ترجمه مقاله