ترجمه مقاله

بده

لغت‌نامه دهخدا

بده . [ ب َ دَ ] (اِ) خشکه پلاو. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). خشکه پلاو را گویند و آن را پته نیز خوانند یعنی خالی . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
پرستنده باشم به آتشکده
نسازم خورش جز ز شیر و بده .

فردوسی (از انجمن آرا).



|| نام درختی است بغایت سخت که هرگز بار ندهد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است سخت و هیچ بار نیارد. (صحاح الفرس ). نام درختی است که بر ندهد و عرب آن را غرب گویند و گفته اند :
این پنج درخت است که می نارد بار
بید و بده و سرو و سپیدار و چنار.

؟ (انجمن آرا) (آنندراج ).


سهم تو اوفکنده به پیکان بیدبرگ
بر پیکر معاند تو لرزه چون بده .

نزاری قهستانی (از انجمن آرا).


|| هر درخت بی میوه را گویند عموماً. (برهان قاطع). هر درخت بی میوه . (ناظم الاطباء). || درخت بید راگویند خصوصاً. (برهان قاطع). درخت بید. (ناظم الاطباء). پده . و رجوع به پَدَه شود.
ترجمه مقاله