ترجمه مقاله

بدکرداری

لغت‌نامه دهخدا

بدکرداری . [ ب َ ک ِ ] (حامص مرکب ) بدفعلی . (ناظم الاطباء). بدکاری . بدکنشی . بدفعلی . بدفعالی : سرمایه ٔ غرض بدکرداری و خیانت را سازد. (کلیله ودمنه ). کسی بر بدکرداری سود نکند. (تاریخ گزیده ).
ترجمه مقاله