ترجمه مقاله

برآغالانیدن

لغت‌نامه دهخدا

برآغالانیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اغراء. تدریب . تقریش . (منتهی الارب ). تأریش . اضراء. تحریش . تحریض . تهییج . برانگیزاندن . برانگیختن . بعدها این کلمه را بجای فعل متعدی استعمال کرده اند ولی قدما از برآغالیدن تعدی را میخواسته اند. (یادداشت مؤلف ). چنانچه مردم مرغان شکاری را در حالت خردی در طلب صید چیره گردانندو تعلیم دهند و برآغالانند. (تاریخ قم : 163).
ترجمه مقاله