برافراخته
لغتنامه دهخدا
برافراخته . [ ب َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) برافراشته . بلندشده . نصب شده :
به ژرفی نگه کن که با یزدگرد
چه کرد این برافراخته هفت گرد.
|| برکشیده . || بالیده . رجوع به افراخته شود.
به ژرفی نگه کن که با یزدگرد
چه کرد این برافراخته هفت گرد.
فردوسی .
|| برکشیده . || بالیده . رجوع به افراخته شود.