ترجمه مقاله

برافشاندن

لغت‌نامه دهخدا

برافشاندن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) رش . ترشح . || افشاندن . پراکندن به هر سو. پاشیدن . پاشانیدن . (ناظم الاطباء) :
اگر همنبردش بود ژنده پیل
برافشان تو بر تارک پیل نیل .

فردوسی .


برآن کشته از کین برافشاند خاک
تنش را بخنجر همی کرد چاک .

فردوسی .


بوسه ای از دوست ببردم به نرد
نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد.

فرخی .


چو گنج گاو را کردی نواسنج
برافشاندی زمین هم گاو و هم گنج .

نظامی .


بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم وطرح نو در اندازیم .

حافظ.


- برافشاندن دست ؛ کنایه از رقص نمودن . (آنندراج ). رقصیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به افشاندن شود.
|| نثار کردن :
براو همگنان آفرین خواندند
بسی زر و گوهر برافشاندند.

فردوسی .


بشاهی برو آفرین خواندند
همه زر و گوهر برافشاندند.

فردوسی .


بشاهی بر او آفرین خواندند
زبرجد بتاجش برافشاندند.

فردوسی .


امیرا خسروا شاها هماناعهد کردستی
که گنجی را برافشانی چو بر کف بر نهی صهبا.

فرخی .


بر پنج فرض عمر بر افشان و دان که هست
شش روز آفرینش از این پنج بانوا.

خاقانی .


دعای تازه برخواندند هریک
نثار نو برافشاندند هریک .

نظامی .


بعشق روی تو گفتم که جان برافشانم
دگر بشرم در افتادم از محقر خویش .

سعدی .


به چه کار آید این بقیه ٔ عمر
که بمعشوق برنیفشانم .

سعدی .


جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی
سر این دارم اگر طالع آنم باشد.

سعدی .


طریق شکرگزاری این حقوق این بود
که در رکاب تو نقد روان برافشانم .

صائب .


|| بیرون کردن بفشار با جهش مایعی را از نای یا ماشوره ای . (یادداشت مؤلف ) :
برافشاندم خدوآلود چله در شکاف او
چو پستان مادر اندر کام بچه ٔ خرد در چله .

عسجدی .


|| برفتالیدن . (یادداشت مؤلف ). بفتالیدن . رجوع به فتالیدن شود.
ترجمه مقاله