براکوه
لغتنامه دهخدا
براکوه . [ ب َ ] (اِمرکب ) دامنه ٔ کوه . سینه ٔ کوه : اسطهبانات شهرکی است بناحیت پارس به براکوه نهاده . (حدود العالم ). اوش جایی آبادان است و بسیارنعمت و مردمانی جنگی و به براکوه نهاده است . (حدود العالم ). شومان شهری است استوار و به براکوه نهاده است . (حدود العالم ).
گذر بودمان بر براکوه تون
ز شهر آمدیم از سحرگه برون .
گذر بودمان بر براکوه تون
ز شهر آمدیم از سحرگه برون .
(دستورنامه ٔ نزاری قهستانی چ روسیه ص 66).