برتن
لغتنامه دهخدا
برتن . [ ب َ ت َ ] (ص مرکب ) معجب . مستکبر. متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء). سرکش مقابل فروتن . (آنندراج ). برترمنش . (یادداشت مؤلف ). برتر :
زن مسکین فروتن مرد برتن
کمان سرکشی آهخته بر زن .
|| ملصق به تن . جامه ٔ بر تن . دثار و جامه ٔ ملصق به بدن . (ناظم الاطباء). || بردیس . (یادداشت مؤلف ).
زن مسکین فروتن مرد برتن
کمان سرکشی آهخته بر زن .
(ویس و رامین ).
|| ملصق به تن . جامه ٔ بر تن . دثار و جامه ٔ ملصق به بدن . (ناظم الاطباء). || بردیس . (یادداشت مؤلف ).