ترجمه مقاله

برجیس

لغت‌نامه دهخدا

برجیس . [ ب ِ ] (اِخ ) ستاره ایست و گویند مشتری است . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). ستاره ٔ مشتری . (ناظم الاطباء). هرمزد. اورمزد. زاوش . (یادداشت مؤلف ). سعد اکبر. و آن یکی از سیارات سبع است . برجیس بکسرو جیم عربی ستاره ٔ مشتری که بر فلک ششم تابد و سعد است و آنرا قاضی فلک گویند و خانه ٔ او قوس و حوت است و این معرب برجیس بفتح باء است چرا که وزن فعلیل بالفتح در کلام عرب نیامده . (غیاث اللغات ) :
مه و خورشید با برجیس و بهرام
زحل با تیرواره [ زهره ] بر کرزمان .

دقیقی (فرهنگ اسدی ).


حسودت در ید بهرام فیرون
نظر زی تو ز برجیس فرارون .

دقیقی .


چشمه ٔ آفتاب و زهره و ماه
تیر و برجیس و کوکب و بهرام .

خسروی (صحاح الفرس ).


در میان مهد چشم من نخسبد طفل خواب
تا نبینم روی آن برجیس رای تهمتن .

منوچهری .


بچه یی دارم در ناف چو برجیسی
با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی .

منوچهری .


زبر باز بهرام و برجیس و باز
زحل آنکه تخم بلا و جفاست .

ناصرخسرو.


ناصح ناصح تو برجیس است
حاسد حاسد تو کیوان است .

مسعودسعد.


من چو برجیس زحوت آمده ام
سرطان مستقری خواهم داشت .

خاقانی .


برجیس موسوی کف و کیوان طور حلم
هارون آستانه ٔ گردون مکان اوست .

خاقانی .


هر دو برجیس علم و کیوان حلم
هر دو خورشید جود و قطب وقار.

خاقانی .


برجیس به مهر او نگین داشت
کاقبال جهان در آستین داشت .

نظامی .


یزک داری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید.

نظامی .


داده هر کوکبی شهادت خویش
همچو برجیس بر سعادت خویش .

نظامی .


|| (ع اِ) ماده شتر بسیارشیر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله