برخروشیدن
لغتنامه دهخدا
برخروشیدن . [ ب َ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خروشیدن :
شما برخروشید و اندر نهید
سران را زخون بر سر افسر نهید.
چو این کرده شد ماکیان و خروس
کجا برخروشد گه زخم کوس .
همی برخروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند.
دادش خورش و لباس پوشید
ماتم زدگانه برخروشید.
رجوع به خروشیدن شود.
شما برخروشید و اندر نهید
سران را زخون بر سر افسر نهید.
فردوسی .
چو این کرده شد ماکیان و خروس
کجا برخروشد گه زخم کوس .
فردوسی .
همی برخروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند.
فردوسی .
دادش خورش و لباس پوشید
ماتم زدگانه برخروشید.
نظامی .
رجوع به خروشیدن شود.