برخیره
لغتنامه دهخدا
برخیره . [ ب َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) (مرکب از بر + خیره ) برخیر. به بیهودگی . برعبث . رجوع به خیر و خیره شود :
ور ایدونکه نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشتست برخیره آب .
ز بیدادی نوذر تاجور
که برخیره گم کرد راه پدر.
بدو گستهم گفت کین نیست روی
تو برخیره بر راه بالا مپوی .
بر پایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد
چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب .
و گرش نیست مایه برخیره
آسمان را بگل نینداید.
ور ایدونکه نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشتست برخیره آب .
فردوسی .
ز بیدادی نوذر تاجور
که برخیره گم کرد راه پدر.
فردوسی .
بدو گستهم گفت کین نیست روی
تو برخیره بر راه بالا مپوی .
فردوسی .
بر پایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد
چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب .
ناصرخسرو.
و گرش نیست مایه برخیره
آسمان را بگل نینداید.
ناصرخسرو.