برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکده ٔ مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است :
نبیره ٔ جهانجوی گرگین منم
همان آتش تیز برزین منم .
بخاصه این دل بدبخت را بین
که آتشگاه خردادست و برزین .
غم در جگر زد آتش برزین مرا و من
از آب دیده دجله به برزن برآورم .
رجوع به آذر برزین مهر شود.
نبیره ٔ جهانجوی گرگین منم
همان آتش تیز برزین منم .
فردوسی .
بخاصه این دل بدبخت را بین
که آتشگاه خردادست و برزین .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
غم در جگر زد آتش برزین مرا و من
از آب دیده دجله به برزن برآورم .
خاقانی .
رجوع به آذر برزین مهر شود.