برستن
لغتنامه دهخدا
برستن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص ) رستن . رهایی یافتن . رها شدن . خلاص شدن . مستخلص شدن . نجات یافتن . تخلص :
گمان برد کز بخت وارون برست
نشد بخت وارون از آن یک بدست .
تنی چند از موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخست .
و رجوع به رستن شود.
- برستن از ؛ رها شدن از. نجات یافتن از. (یادداشت مؤلف ).
گمان برد کز بخت وارون برست
نشد بخت وارون از آن یک بدست .
ابوشکور.
تنی چند از موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخست .
عنصری .
و رجوع به رستن شود.
- برستن از ؛ رها شدن از. نجات یافتن از. (یادداشت مؤلف ).