ترجمه مقاله

برش

لغت‌نامه دهخدا

برش . [ ب ُ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر است از بریدن . بریدن . (آنندراج ). || برندگی . تندی . تیزی . حدت . قاطعیت چنانکه گویند برش این کارد،این چاقو، این قلمتراش ، این شمشیر، این خنجر و امثال آنها چگونه است ؟ یا کارد خوش برش نیست :
چون میغ رسیدی آتش آمیغ
با غرش کوس و برش تیغ.

خاقانی .


ولی باید اندیشه را تیز و تند
برش برنیاید ز شمشیر کند.

نظامی .


شمشیر امتیاز جهان را برش نماند
یک جوهری در و خزف از هم جدا نساخت .

طالب کلیم (از آنندراج ).


- اره ٔ برش ؛ نوعی اره . رجوع به اره شود.
|| قطع. بریدن جامه برای دوختن . عمل بریدن . طرز بریدن جامه : جامه ٔ خوش برش . (یادداشت مؤلف ).
- برش یکسره ، برش دومی ، برش بازپسین ؛ انواع بریدگی هاکه در چوب پدید آرند. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 صص 120 - 128 شود.
- خوش برش ؛ که به دقت و به اندازه و متناسب اجزاء پارچه قطع و سپس دوخته شده باشد.
|| مقطع . || قسمتی از یک ورقه ٔ سهم تجارتی بانک که ممکن است بچند برش تقسیم شده و هر برش آن جداگانه خرید و فروش شود . (لغات فرهنگستان ). || قطعه . پاره . بریده . تکه . شکله . (یادداشت مؤلف ): یک برش ماهی ؛ یک قطعه و یک تکه از آن :
و آن ترنج ایدر چون دیبه دیناری
که بمالند و بمالی و بنگذاری
زوبمقراض برشی دو سه برداری
کیسه ای دوزی و درزش نه پدید آری .

منوچهری .


مرا نیست غیر از غم او خورش
ز دنیا مرا بس بود یک برش .

وحید.


|| قاچ . قاش خربوزه و غیره . (غیاث اللغات از بهار عجم ): یک برش خربوزه یا هندوانه ؛ یک قاچ از آن . (یادداشت مؤلف ). || گوارندگی . (یادداشت مؤلف ). || مجازاً، حدت در کار. لیاقت در انجام دادن کار.فاعلیت . زرنگی . جلدی . کارگزاری . فعالیت . سرعت عمل . حالت آدمی که کارها را زود فیصل کند. (یادداشت مؤلف ): فلان برشی ندارد (بی برش است )؛ بی لیاقت است و نمیتواند کارها را از پیش بردارد. فلان کس مرد برشداری است یا مأموری برش دار است ؛ یعنی امور را نیکو برگزارد و دعاوی را قطع و فصل کند
- بابرش ؛ لایق و زرنگ و جلد.
ترجمه مقاله