برفرود
لغتنامه دهخدا
برفرود. [ ب َ ف ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زیر و زبر. زیر و رو. بالا و زیر. زیر و بالا. (یادداشت مؤلف ). همه ٔ اطراف . بلندی و پستی . بالا و پائین و زیر و زبر. (ناظم الاطباء).
- برفرود سخن ؛ فراز و نشیب آن . نیک و بد آن :
بکوشم باندازه ٔ دستگاه
کنم برفرود سخن را نگاه .
- برفرود کاری ؛ زیر و زبر آن . اختلاف و تمایز آن :
خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشتر است
وین کسی داند که داند برفرود روزگار.
|| ممتاز. متمایز :
نبد کهتر از مهتران برفرود
بهم در نشستند چون تار و پود.
نباید که باشد کسی برفرود
توانگر بود تار و درویش پود.
|| اختلاف . تمایز :
بحکمت است و خرد برفرود مردان را
وگرنه ما همه از روی شخص همواریم .
جهان جای خلاف و برفرود است
جز این مر مردمان را نیست کاری .
و رجوع به فرود شود.
- برفرود سخن ؛ فراز و نشیب آن . نیک و بد آن :
بکوشم باندازه ٔ دستگاه
کنم برفرود سخن را نگاه .
شمسی (یوسف وزلیخا).
- برفرود کاری ؛ زیر و زبر آن . اختلاف و تمایز آن :
خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشتر است
وین کسی داند که داند برفرود روزگار.
فرخی .
|| ممتاز. متمایز :
نبد کهتر از مهتران برفرود
بهم در نشستند چون تار و پود.
فردوسی .
نباید که باشد کسی برفرود
توانگر بود تار و درویش پود.
فردوسی .
|| اختلاف . تمایز :
بحکمت است و خرد برفرود مردان را
وگرنه ما همه از روی شخص همواریم .
ناصرخسرو.
جهان جای خلاف و برفرود است
جز این مر مردمان را نیست کاری .
ناصرخسرو.
و رجوع به فرود شود.