برفزودن
لغتنامه دهخدا
برفزودن . [ ب َ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برافزودن . افزایش دادن . اضافه کردن :
هر آنکس که او تاج شاهی ربود
بر آن تخت چیزی همی برفزود.
از ایرج دل ما همی تیره بود
بر اندیشه اندیشه ها برفزود.
همان نیز زایرانیان هرکه بود
بر اندازه شان پایگه برفزود.
هر آنکس که او تاج شاهی ربود
بر آن تخت چیزی همی برفزود.
فردوسی .
از ایرج دل ما همی تیره بود
بر اندیشه اندیشه ها برفزود.
فردوسی .
همان نیز زایرانیان هرکه بود
بر اندازه شان پایگه برفزود.
فردوسی .