ترجمه مقاله

بره

لغت‌نامه دهخدا

بره . [ ب َ رَ / رِ / ب َرْ رَ / رِ ] (اِ) بچه ٔ گوسفند که آنرا به عربی حمل خوانند. (برهان ). بچه ٔ گوسپند و آهو. (آنندراج ). در تداول گناباد خراسان گوسپند خردسال میشینه که هنوز به یک سال عمر نرسیده خواه نر خواه ماده . بچه ٔ میش که ازبرای قربانی فصح قرار داده شده و اگر بزغاله هم می بود مقبول می بود. مسیح بره ٔ خدا خوانده شده چونکه قربانی مقبول و پسندیده ٔ درگاه خدا بود که ازبرای گناهان انسانیان کرده شد. (از قاموس کتاب مقدس ). بَذَخ . بَرَق . بَهَمة. جَعدة. حُلاّم . حَمَل . خَروف . رِخل . رَخِل . رِخلة. زِفر. سَخلة. شیشاک . شیشک .طُمروس . عَبور. عُمروس . هِلّع. یَعمور :
بسا کسا که بره ست و فرخشه بر خوانش
و بس کسا که جوین نان همی نیابد سیر.

رودکی .


بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیاید از ملکش .

ابوالمؤید.


همه دلْت بگشای تا یکسره
چو گرگ اندرآیند پیش بره .

فردوسی .


سوم روز خوان را به مرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره .

فردوسی .


بیاورد لشکر سوی میسره
چو گرگ اندرآمد به پیش بره .

فردوسی .


به خوان برنهادند چندی بره
به خوردن نهادند سر یکسره .

فردوسی .


بیاویخت بر نیزه ران بره
ببست اندر اندیشه دل یکسره .

فردوسی .


بره از تیر او ایمن بخفته
میان سبزه و لاله نهفته .

(ویس و رامین ).


گرگ و پلنگ گرسنه میش و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند.

ناصرخسرو.


از بهر آنکه تا بره گیری نگر ترا
ای بی تمیز مر دگری را مشو بره .

ناصرخسرو.


ز عدل شاه ، جهان ایمنی گرفت چنان
که گرگ با بره خواهیم هم چرا دیدن .

سوزنی .


ز غصه چون بره نالم که سوی میش گذاری
که برنیارد شاخم بره نیارد میشم .

خاقانی .


چون بره کآید به مادر گوسپند چرخ را
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند.

خاقانی .


آن مطبخی ّ باغ نهد چشم بر بره
همچون بره که چشم به مَرعی ̍ برافکند.

خاقانی .


زین بره میخور چه خوری دودها
آتش درزن به نمک سودها.

نظامی .


خورده های ملوک وار سره
مرغ و ماهی و گوسفندو بره .

نظامی .


بره در شیرمستی خورد باید
که چون پخته شود گرگش رباید.

نظامی .


سرکه از دسترنج خویش و تره
بهتر از نان کدخدا و بره .

سعدی (گلستان ).


در مصیبت ناله کم کن زآنکه این ماند بدانک
بره را می برد گرگ و اشتلم میکرد کُرد.

ابن یمین .


در شبانی کلیم زد چو قدم
بره ای کرد ناگه از رمه رم .

جامی .


گریختند همه پیش بره ها چون بز
نایستاد کَوَل نیز گرچه داشت چپر.

نظام قاری .


منش به تیغ شکم بردرم که بنشیند
سپاه بره و قندس بماتمش یکسر.

نظام قاری .


پیش بعضی خارپشت و قاقمست
درنظر یکسان و کامو و بره .

نظام قاری .


در عهد تو از گرگ گرسنه دیت میش
بستد بره و بحث نتاج است شبان را.

؟


ثَولاء؛ بره ٔ دیوانه . (دهار). شیرمست ؛ بره ٔششماهه ٔ فربه . رجوع به شیرمست شود. مَسموط؛ بره ٔ پاکیزه از موی جهت بریان . (از منتهی الارب ). هُلاتة؛ آب شسته ٔ بره و بزغاله ٔ نوزاده ٔ سیاه . (منتهی الارب ).
- آهوبره ؛ بره ٔ آهو. بچه ٔ آهو :
ز شیرین گیاهان کوه و دره
شکر یافته شیر آهوبره .

نظامی .


نهنگی که او پیل را پی کند
از آهوبره عاجزی کی کند؟

نظامی .


آهوبره را که شیر در پی باشد
بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟

سعدی .


و رجوع به آهوبره در ردیف خود شود.
- بره ٔ آب ؛ موج و طوفان . (ناظم الاطباء). موجه ٔ آب . (مؤید الفضلاء).
- بره پلو ؛ پلاوکه در میان آن بره ٔ بریان قرار دهند.
- بره ٔ دومادر (دومادره ، دومادری ) ؛ بره که از دو میش شیر مکد و از اینرو سخت فربه است . (یادداشت دهخدا). بره ای را که خواهند فربه کنند از دو میش شیرده او را شیر دهند و آنرا شیرمست نیز گویند. (از برهان ) (از آنندراج ) :
عشقت بره ٔ دومادر آمد
هرگز نشود نزار و لاغر.

عمادی شهریاری .


عشق ترا نواله شد گاه دل و گهی جگر
لاغر از آن نمیشود چون بره ٔ دومادری .

خاقانی .


نانی چو قرص مهر و مه از گندم عرق
رانی ز گوسپند سمین یا که از بره
آن بره پروریده نه از سبزه و تره
بل از نخست شیر مکیده دومادره .

ادیب .


- || کنایه از کسی یا چیزی باشد که از حوادث روزگار نقصان و کاهش و آزاری بدو راه نیابد. (برهان ). کنایه از چیزی که تقویت او از اطراف باشد، و یا چیزی که از سوانح و حوادث روزگار کاهشی و نقصانی درو راه نیابد. (آنندراج ).
- || کمانی که دارای دو زه باشد. (ناظم الاطباء).
- بره ٔ شکمی ؛ بچه گوسفند شکمی .
- بره کباب ؛ کباب که از گوشت بره کنند.
- بره کشان . رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- بره کشی . رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- چراغ بره ؛ چراغدان و مشکات . رجوع به چراغ بره شود.
- دنبره ؛ دنبه ٔ بره .
- || طنبور. رجوع به دنبره شود.
- زبان بره ؛ گیاهی است که به تازی لسان الحمل گویند. رجوع به زبان بره شود.
- مثل بره ؛ نهایت آرام . (امثال و حکم دهخدا).
- مثل بره بزغاله ؛ جمعی پراکنده بر زمین خفته . (امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از عاجز و زبون . (برهان ).
- بره گرفتن ؛ عاجز و درمانده را امداد کردن . (ناظم الاطباء). عاجز و زبون گرفتن . (برهان ).
- || فریفتن . نظیر : بز گرفتن . (امثال و حکم دهخدا):
ازبهر آن که تا بره گیری اگر مرا
ای بی تمیز مر دگری را مشو بره .

ناصرخسرو.


|| (اِخ ) برج حَمَل که محل شرف آفتاب است ، وقتی که آفتاب در برج حَمَل باشد موسم بهار شروع میشود. (غیاث ) :
بفرمود تا بر سر میسره
بتابند چون آفتاب از بره .

فردوسی .


ز برج بره تا ترازو جهان
همی تیرگی دارد اندر نهان .

فردوسی .


بتابید زآن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت ازو یکسره .

فردوسی .


بنمود چون ز برج بره آفتاب روی
گلها شکفت بر تن گلبن بجای موی .

منوچهری .


جدی مفتون خوشه ٔ گندم
بره مذبوح خنجر بهرام .

انوری .


زیر دونان نشین که گاو فلک
به سه منزل فرود گاو و بره ست .

خاقانی .


عریان ز حوض ماهی سوی بره روان شد
همچون بره برآمد پوشیده صوف اصفر.

خاقانی .


بره زینسو ترازوی زآن سو
چرب و خشکی از این میان برخاست .

خاقانی .


این جرأت از کجاست که با چون تو راعیی
در مرغزار چرخ چراند همی بره .

ظهیر (از شرفنامه ٔ منیری ).


آهوی آتشین دم چون از بره برآید
کافور خشک گردد با مشک تربرابر.

فصیحی .


در بر بره ای صنم آهوی زر چراخور است
جام طلب بر قمر بیخ هلال درخور است .

بدر شاشی (از شرفنامه ٔ منیری ).


- بره ٔ فلک ؛ برج حَمَل . (برهان ).
- خانه ٔ بره ؛ برج حَمَل .
|| (اِ) ابره و روی قبا و کلاه و امثال آن .(برهان ). مخفف ابره ٔ جامه ، که رویه ٔ جامه باشد. (آنندراج ) :
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی و فر
جامه ای کآن را بره مشک است و آتش آستر.

عنصری (از آنندراج ).


|| کاردی که بدان شاخه های درخت رَز را می برند. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله