برونسو
لغتنامه دهخدا
برونسو. [ ب ِ / ب ُ ] (اِ مرکب ) بیرونسو. سوی بیرون . جانب بیرون . جانب وحشی . سمت خارج . مقابل درون سو :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برونسو باد سرد و بیمناک .
نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو.
اگرچه درون سخن نیک بود از برونسو گمان به زشتی برند. (قابوسنامه ).
اگر نه دشمن خویشی چه میباید همه خود را
درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن .
چو شمع از درونسو جگر سوختن
برونسو ز شادی برافروختن .
اگر در تنت مزه نماند برونسوی ترا مزه دهیم . (کتاب المعارف ).
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برونسو باد سرد و بیمناک .
رودکی .
نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو.
منوچهری .
اگرچه درون سخن نیک بود از برونسو گمان به زشتی برند. (قابوسنامه ).
اگر نه دشمن خویشی چه میباید همه خود را
درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن .
خاقانی .
چو شمع از درونسو جگر سوختن
برونسو ز شادی برافروختن .
نظامی .
اگر در تنت مزه نماند برونسوی ترا مزه دهیم . (کتاب المعارف ).