برون شو
لغتنامه دهخدا
برون شو. [ ب ِ / ب ُ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) مخرج :
باب ورا گرامی خوانی و ننگری
تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی .
کز فلک راه برونشو دیده بود
در نظر چون مردمان پیچیده بود.
- برون شو کردن ؛ مخلص یافتن :
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برونشو کرد و در لاغش کشید.
- || در پنهانی چیزی را تجسس کردن و غیبت کردن . (ناظم الاطباء).
باب ورا گرامی خوانی و ننگری
تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی .
سوزنی .
کز فلک راه برونشو دیده بود
در نظر چون مردمان پیچیده بود.
مولوی .
- برون شو کردن ؛ مخلص یافتن :
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برونشو کرد و در لاغش کشید.
مولوی .
- || در پنهانی چیزی را تجسس کردن و غیبت کردن . (ناظم الاطباء).