ترجمه مقاله

برپریدن

لغت‌نامه دهخدا

برپریدن . [ ب َ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پریدن :
ای باز هوات برپریده
از دام زمانه چون کبوتر.

ناصرخسرو.


خرد پر جانست اگر نشکنیش
بدو جانت زین ژرف چه برپرد.

ناصرخسرو.


خواست که برپرد خویشتن در قید دید می طپید و می غلتید، سود نمیداشت . (سندبادنامه ).
از حجله ٔ عرش برپریدی
هفتاد حجاب را دریدی .

نظامی .


دگر ره باز پرسیدش که جانها
چگونه برپرند از آشیانها.

نظامی .


برگوهر خویش بشکن این درج
برپر چو کبوتران ازین برج .

نظامی .


اگر برپری چون ملک ز آستان
بدامن در آویزدت بدگمان .

سعدی .


- جان از تن برپریدن و جان ز تن برپریدن ؛ مردن . جان دادن :
چو ماهوی سوری سپه را بدید
تو گفتی که جانش ز تن برپرید.

نظامی .


رجوع به پریدن شود.
ترجمه مقاله