ترجمه مقاله

برگردانیدن

لغت‌نامه دهخدا

برگردانیدن . [ ب َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) برگرداندن . رد کردن . (ناظم الاطباء). برگشت دادن . پس آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). اعاده کردن . اعاده دادن . رجعت دادن . ارجاع . عودت دادن . (یادداشت دهخدا). مراجعت دادن . || واپس بردن . بازپس بردن . (فرهنگ فارسی معین ): اًصفاح ، اًعادة، اًفک ، تصریف ،تعویر، تکذیب ، تَکرار، تکویح ، جَعب ، جَولة، صَدّ، صُدوع ، صَرف ، عَوق ، کَفکفة، مَیط، اًجارة؛ برگردانیدن کسی را از راه . اجتیال ؛ برگردانیدن کسی را از قصد.اًکفاء؛ برگردانیدن کسی را از اراده ٔ او. تعکیظ؛ برگردانیدن و بازداشتن از نیاز. تَقشیة؛ از حاجت برگردانیدن کسی را. جَذب ؛ برگردانیدن چیزی را از جای وی .سَنح ، سُنوح ؛ برگردانیدن کسی را از رأی . شَجر؛ برگردانیدن کسی را از کار. شَحشحة؛ برگردانیدن شتر بانگ را. شَشقَلة؛ برگردانیدن دینار را. طَبْو؛ برگردانیدن کسی را از کاری . عَجس ؛ برگردانیدن شتر را از راه جهت نشاط. قَصر؛ برگردانیدن کسی را بر کار. قَمع؛ برگردانیدن کسی را از خواسته ٔ او. کَبن ؛ برگردانیدن نیکی از همسایه ٔ خویش بسوی غیر آنها. کَفاء؛ برگردانیدن کسی را و پیروی او کردن . کَفت ؛ برگردانیدن چیزی رااز جهتی که روی آورده بود به آن . کَلاَ ٔ؛ برگردانیدن نگاه را چیزی . لَغد؛ برگردانیدن شتر را بر جاده ٔ راه . لفاء، لفاء؛ برگردانیدن و مایل کردن رای کسی را.مُجاذبة؛ برگردانیدن چیزی را از جای . مَجْمَجة؛ برگردانیدن سخن را از حالی به حالی . (از منتهی الارب ).
- امثال :
صد مثل ترا، یا صد مثل مرا سر رود، یا سر آب می برد و تشنه برمی گرداند ؛ بسیارمکار و محیل است . (امثال و حکم دهخدا).
|| واژگون کردن . (ناظم الاطباء). قلب کردن . وارونه کردن ، چنانکه یقه را یا خمی را. (یادداشت دهخدا): اًصداف ، اًقلاب ، اًکباء، اکتفاء، اًمالة، تقلیب ، زَوء، صَدف ، عَطف ، قَلب ، قَلف ، کَب ّ، لَی ّ، لَیّان ، مَیل ، هَید؛ برگردانیدن خنور را. ثِبان ، ثَبن ؛ برگردانیدن جامه و دوختن آن . دَمدَمة، دَهدهة؛ برگردانیدن بعض چیزی را بر بعض . (از منتهی الارب ). || زیر و رو کردن . (ناظم الاطباء). پشت و رو کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- برگردانیدن زمین ؛ عادةً یک ذرع و گاهی بیشتر بعمق خاک آن بیرون کرده و سنگ آن به غربال گرفته و باز جای ریختن خاک . (یادداشت دهخدا): عزَج ؛ برگردانیدن به بیل زمین را. کِراب ، کُروب ؛ برگردانیدن و شیار کردن زمین را جهت کشت . (از منتهی الارب ).
|| عوض کردن . بدل کردن . تحول . متحول کردن . (یادداشت دهخدا). تغییر دادن . تبدیل کردن . اًحالة. تحویل . دگرگون کردن : گفت این پیغام خداوند بحقیقت می گذاری ؟ گفتم آری ، هرگز شنوده ای که فرمانهای او را برگردانیده ام . (تاریخ بیهقی ص 173). اًلاعة؛ برگردانیدن رنگ سر پستان . لَوح ؛ برگردانیدن سفر یا تشنگی گونه ٔ کسی را. لَوع ؛ برگردانیدن آفتاب گونه را. (از منتهی الارب ). || قی ٔ کردن . بیرون کردن خورده را از راه گلو. استفراغ کردن . کَید. (منتهی الارب ). برگردانیدن خورده ای را؛ قی کردن آن . (یادداشت دهخدا). || ترجمه کردن . (یادداشت دهخدا). گزاردن .
ترجمه مقاله