ترجمه مقاله

برگشادن

لغت‌نامه دهخدا

برگشادن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به گشادن شود :
چو آمد بر کاخ کاوس شاه
خروش آمد و برگشادند راه .

فردوسی .


چو بر تخت بنشست پیروز و شاد
در گنجهای کهن برگشاد.

فردوسی .


نخست از جهان آفرین کرد یاد
در دانش و داد را برگشاد.

فردوسی .


جهان چشم بتمییز برگشادم ازو
دو شاهدم برعایت همی کند دیدار.

ناصرخسرو.


تو گوش جان و دلت برگشای اگر جاهل
دو چشم و گوش دل خویش کور و کر دارد.

ناصرخسرو.


به فرمان شه آن در برگشادند
درون قفل را بیرون نهادند.

نظامی .


چو نسرین برگشاده ناخنی چند
به نسرین برگ گل از لاله می کند.

نظامی .


چو عهد شاه را بشنید شیرین
به خنده برگشاد از ماه پروین .

نظامی .


رضوان مگر سراچه ٔ فردوس برگشاد
کین حوریان بساحت دنیی خزیده اند.

سعدی .


بصر بصیرت را برگشائیم .

سعدی .


- برگشادن بند ؛ گشودن آن . باز کردن آن :
من نیز چو برگشایم این بند
آیم به تو بعد روزکی چند.

نظامی .


و رجوع به بند شود.
- برگشادن تیغ ؛ بیرون آوردن آن از غلاف :
چون تیغ دورویه برگشاید
ده ده سر دشمنان رباید.

نظامی .


و رجوع به تیغ شود.
- برگشادن چهره ؛ چهره یا روی از هم باز کردن . در برابر روی در هم کشیدن .کنایه از بشاش و شادمان شدن :
چو بشنید بنشست بوزرجمهر
همه موبدان برگشادند چهر.

فردوسی .


و رجوع به چهره شود.
- برگشادن داستان ؛ حکایت کردن . نقل کردن . شرح دادن ماوقع :
بر ایشان همه داستان برگشاد
گذشته سخنها همه کرد یاد.

فردوسی .


- برگشادن راز ؛ بازگو کردن سر. کشف و آشکار کردن راز :
همه پاسخ گو بدیشان بگفت
همه رازها برگشاد از نهفت .

فردوسی .


همه گفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت .

فردوسی .


چو دیدند بردند پیشش نماز
از آن پس همه برگشادند راز.

فردوسی .


و رجوع به راز شود.
- برگشادن زبان ؛ سخن گفتن . زبان باز کردن . در سخن آمدن :
هر آن کس که بودند پیر و جوان
زبان برگشادند بر پهلوان .

فردوسی .


زبان تیز با گردیه برگشاد
همی کرد کردار بهرام یاد.

فردوسی .


همه یک بیک پیش برزو نهاد
چو برزو بدید آن زبان برگشاد.

فردوسی (ملحقات شاهنامه ).


ورجوع به زبان شود.
- برگشادن سخن ؛ آغاز سخن کردن . گفتن . به سخن آمدن :
بدو گفت کیخسرو ایدر کجاست
بباید سخن برگشادنْت راست .

فردوسی .


بدو گفت پیمانْت خواهم نخست
پس آنگه سخن برگشایم درست .

فردوسی .


بشد بیژن گیو بر سان باد
سخن بر تهمتن همه برگشاد.

فردوسی .


بشد طوس و گودرز نزدیک شاه
سخن برگشادند بر پیشگاه .

فردوسی .


و رجوع به سخن شود.
- برگشادن لب ؛ لبخند زدن . تبسم کردن :
مگر با سیاوش بدی روز و شب
ازو برگشادی بخنده دو لب .

فردوسی .


- || آغاز سخن کردن . به سخن آمدن :
در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی تن که حالی جان ندادی .

نظامی .


- برگشادن نهان ؛ آشکار کردن امر مخفی .ظاهر ساختن راز :
نداند کسی آرزوی جهان
نخواهد بما برگشادن نهان .

فردوسی .


و رجوع به گشادن و نهان شود.
|| آزاد کردن . خلاص کردن . از بندرها کردن . از بند رها دادن : پسر بزرگ خواجه احمد حسن ... موقوف بود سارغ شرابدار بفرمان وی رابرگشاد. (تاریخ بیهقی ص 692). [ رکن الدوله ] انکاری عظیم بکرد و به مبالغتی هرچه تمامتر نامه ای سخت درازنوشت تا عضدالدوله ٔ بختیاری برگشاد. (مجمل التواریخ و القصص ). || آشکار کردن . توضیح دادن :
چه آمد به پیشت زانگشتری
به من برگشا نیز این داوری .

فردوسی .


|| گشودن . باز شدن .
- برگشادن ابر ؛ زایل شدن آن . برطرف شدن آن . پراکنده شدن آن . از هم باز شدن آن :
نبینی ابر کو تندی نماید
بگرید سخت و آنگه برگشاید.

نظامی .


و رجوع به ابر برگشودن (ذیل گشودن ) شود.
ترجمه مقاله