بریشم
لغتنامه دهخدا
بریشم . [ ب َ ش َ ] (اِ) ابریشم . افریشم . (آنندراج ). ابریسم . قز. رجوع به ابریشم شود :
بیابید از این مایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرْش بوم .
کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب
چه عجب از زمی ار دُر دهد و گوهر بر.
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین .
تا می ناب ننوشی نبود راحت جان
تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود.
شده از غیرتش بریشم تن
زَهره ٔ زهره ٔبریشم زن .
کرا بنده کو بار مردم کشد
گهی شم کشد گه بریشم کشد.
بسا مرغ را کز چمن گم کنند
قفس عاج و دام از بریشم کنند.
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند.
نقّاض ؛ بریشم گزار. (دهار). و رجوع به ابریشم شود.
- بریشم خور ؛ که ابریشم را بخورد. کرم خورنده ٔ ابریشم مانند بید و جز آن :
گرچه یکی کرم بریشم گر است
باز یکی کرم بریشم خور است .
- بریشم طناب ؛ طناب از ابریشم :
زده بارگاهی بریشم طناب
ستونش زر و میخش از سیم ناب .
- بریشم لب ؛ که لبی نرم چون ابریشم دارد. نازک ، و آن صفتی نیکوست اسب را :
بریشم لبی بلکه لؤلؤسمی
رونده چو لؤلؤ بر ابریشمی .
|| تار ساز، چه بجای زه یا سیم ِ امروزین ،در قدیم ابریشم بر رود و ساز و دیگر آلات زهی می کشیده اند :
خری ماند اکنون بنه برنهید
بسازید رود و بریشم دهید.
وآن سرانگشتان او را بر بریشمهای او
جنبشی بس بلعجب وآمدشدی بس بیدرنگ .
پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف
چون بریشم زگوشمال رباب .
یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گر نه با ایام در یک پرده ای .
تن چو تار قز و بریشم وار
ناله زین تار ناتوان برخاست .
لاجرم از سهم آن بربط ناهید را
بندرهاوی برفت ، رفت بریشم ز تاب .
عندلیب از نوای تیزآهنگ
گشته باریک چون بریشم چنگ .
نوای جهان خارج آهنگی است
خلل در بریشم در چنگی است .
زآن هر دو بریشم خوش آواز
بر ساز بسی بریشم ساز.
می بآواز بریشم خور کمال
مطربی گرآیدت روزی بچنگ .
بیابید از این مایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرْش بوم .
فردوسی .
کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب
چه عجب از زمی ار دُر دهد و گوهر بر.
فرخی .
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین .
عنصری .
تا می ناب ننوشی نبود راحت جان
تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود.
منوچهری .
شده از غیرتش بریشم تن
زَهره ٔ زهره ٔبریشم زن .
سنائی .
کرا بنده کو بار مردم کشد
گهی شم کشد گه بریشم کشد.
نظامی .
بسا مرغ را کز چمن گم کنند
قفس عاج و دام از بریشم کنند.
نظامی .
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند.
هاتف .
نقّاض ؛ بریشم گزار. (دهار). و رجوع به ابریشم شود.
- بریشم خور ؛ که ابریشم را بخورد. کرم خورنده ٔ ابریشم مانند بید و جز آن :
گرچه یکی کرم بریشم گر است
باز یکی کرم بریشم خور است .
نظامی .
- بریشم طناب ؛ طناب از ابریشم :
زده بارگاهی بریشم طناب
ستونش زر و میخش از سیم ناب .
نظامی .
- بریشم لب ؛ که لبی نرم چون ابریشم دارد. نازک ، و آن صفتی نیکوست اسب را :
بریشم لبی بلکه لؤلؤسمی
رونده چو لؤلؤ بر ابریشمی .
نظامی .
|| تار ساز، چه بجای زه یا سیم ِ امروزین ،در قدیم ابریشم بر رود و ساز و دیگر آلات زهی می کشیده اند :
خری ماند اکنون بنه برنهید
بسازید رود و بریشم دهید.
فردوسی .
وآن سرانگشتان او را بر بریشمهای او
جنبشی بس بلعجب وآمدشدی بس بیدرنگ .
منوچهری .
پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف
چون بریشم زگوشمال رباب .
سوزنی .
یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گر نه با ایام در یک پرده ای .
انوری .
تن چو تار قز و بریشم وار
ناله زین تار ناتوان برخاست .
خاقانی .
لاجرم از سهم آن بربط ناهید را
بندرهاوی برفت ، رفت بریشم ز تاب .
خاقانی .
عندلیب از نوای تیزآهنگ
گشته باریک چون بریشم چنگ .
نظامی .
نوای جهان خارج آهنگی است
خلل در بریشم در چنگی است .
نظامی .
زآن هر دو بریشم خوش آواز
بر ساز بسی بریشم ساز.
نظامی .
می بآواز بریشم خور کمال
مطربی گرآیدت روزی بچنگ .
کمال خجندی .