بریون
لغتنامه دهخدا
بریون . [ ب َ ری وَ / ب ِرْ ی َ / یُو / ب ِرْ ] (اِ) علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هرچند برمی آید پهن میگردد و خارش می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوبا خوانند. (برهان ). نام علتی است و سبب آن دو چیز بود یکی خلط بد در تن و دیگر قوت طبیعت . (از آنندراج ) : سوم آفتهائی است که اندر پوست پدید آید و پوست از آن خراشیده شود چون بریون که به تازی قوبا گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون گر و خارش و بریون و آبله . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شراب استوخودوس ار خورد کس
ز من بشنو حدیث بی ریا را
بواسیر و بریون را دهد نفع
برد هم علت ماخولیا را.
شراب استوخودوس ار خورد کس
ز من بشنو حدیث بی ریا را
بواسیر و بریون را دهد نفع
برد هم علت ماخولیا را.
حکیم یوسفی طبیب (از آنندراج ).