ترجمه مقاله

بر بردن

لغت‌نامه دهخدا

بر بردن . [ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) افراشتن . بالا بردن :
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون در زیر و نه بر سرش بند.

رودکی .


پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا.

رودکی .


زنی آنگه بشصت پایه حصار
بر برد چون عجب نباشد کار.

ناصرخسرو.


تن زمینی است میارایش وبفکن بزمین
جان سماوی است بیاموزش و بر بر بسماش .

ناصرخسرو.


تخت پایه چنان توان بر برد
که چو افتی ازو نگردی خرد.

نظامی .


الوداع ای دوستان من مرده ام
رخت بر چارم فلک بر برده ام .

مولوی .


|| ظاهر شدن و طلوع کردن آفتاب . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله