ترجمه مقاله

بزر

لغت‌نامه دهخدا

بزر. [ ب َ ] (ع اِ) تخم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخمیانه . روغن چراغ . ج ، بزور. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). حب . دانه . (یادداشت بخط دهخدا). معرب از برز [ بتقدیم راء بر زاء ] فارسی . (یادداشت بخط دهخدا) : میگویند بزغاله تا هشتاد رطل و صدرطل برسد و بیشتر نیز و بزر و کتان بسیار باشد، چنانکه به همه جای ببرند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی 150).
- بزر اسفیوش ؛ بزرقطونا. (یادداشت بخط دهخدا). و رجوع به بزرقطونا شود.
- بزرالارجوان ؛ از ارغوان فارسی است ، و آنرا زعیدا گویند و آن غیر تشمیزج است . (مخزن الادویه ). و رجوع به ارجوان شود.
- بزرالاسفاناج ؛ بهترین وی آن بود که بسرخی مایل بود. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالانجره ؛ قریص . (بحر الجواهر). قریص و ساسارکشت گویند و آن کزنه است . بپارسی تخم انجیره گویند. و رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالبصل ؛ تخم پیاز. (یادداشت بخط دهخدا). و رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالبطیخ ؛ بپارسی تخم خربزه گویند. بهترین آن بود که شیرین بود. طبیعت آن گرم و تر است . و رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالبقلة (بقلة) الحمقاء ؛ تخم خرفه . (از یادداشت بخط دهخدا). بزرالخرفه . (ازاختیارات بدیعی ). رجوع به بقلةالحمقاء (ذیل بقلة) شود.
- بزرالبنج ؛ تخم بنگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت دهخدا). تخم گیاه بنج که از مخدرات قویه است . (ناظم الاطباء). هندی اجراین خراسانی را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). بپارسی تخم منگ گویند وبه لفظ دیگر صداع الرجال و آن سه نوعست ، سیاه ، سرخ وسفید و بهترین آن سفید و بعد از آن سرخ ، و سیاه آن کشنده بود. (از اختیارات بدیعی ). ارماتیقون . ماش عطار. منگ . سیکران . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالترنجان ؛ بادرنجبویه . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالجرجیر ؛ بپارسی گیگر خوانند و بشیرازی کهزک گویند. رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالجزر ؛ تخم زردک . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالجزرالبری ؛ دوقو است . (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- بزرالجزرالبستانی ؛ بپارسی تخم گزر گویند. (از اختیارت بدیعی ).
- بزرالحماض ؛ تخم ترشک . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالجندقوقی ؛ بپارسی تخم انده قوقو گویند و دیواسبست گویند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالحرف المشرقی ؛ فلفل الصقالبه ، و آن ثمر پنج انگشت است . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالحط ؛ حب القلقل است . (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالحماض ؛ حب الرشاد گویند. به پارسی تخم ترشه و بشیرازی تخم توشیشک گویند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالحناء ؛ تخم حنا. (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالخبازی ؛ بپارسی تخم خسرو و بکرمانی پنیرک خطمی . رجوع به اختیارات بدیعی شود. تخم نان کلاغ . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالخرفه ؛ بزر بقلةالحمقاء است . و رجله و فرفخ و بقلةالمبارک و بقلةالزهراء و بقله ٔ لینه نیز گویند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالخس ؛ بپارسی تخم کاهو گویند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالخطمی ؛ تخم خطمی . (یادداشت بخط دهخدا). بهترین وی آن بود که سیاه و سفید بود. رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالخمخم ؛ تودری است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به پارسی شفترک گویند و به اصفهانی هاکش و به تبریزی سوارون . (از اختیارات بدیعی ). خوب گلان . (یادداشت بخطدهخدا).
- بزرالخمخمه ؛ خبه است ، بپارسی شفترک گویند. رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالدندالاسود ؛ جبلهنگ است . (از اختیارات بدیعی ). رجوع به جبلهنج و جبلهنگ شود.
- بزرالرازیانج الرومی ؛ انیسون است . (فهرست مخزن الادویه ) (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالرطب ؛ بزرالقداح و بزرالفصفصه و بزرالقت و بزرالقتاد و بزرالقضب را گویند. بپارسی تخم اسبست گویند و بهترین وی زرد و فربه باشد. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالرطبه ؛ تخم سپست . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالرمان البری ؛ حب القلقل است . (از اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
- بزرالریحان ؛ تخم شاهسفرم خوانند. بهترین وی آنست که سیاه و فربه و کوچک و خوشبوی بود. (از اختیارات بدیعی ). تخم ریحان . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالسداب ؛ بپارسی تخم سداب گویند و بهترین آن سیاه و فربه بود. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالسفرجل ؛ به دانه . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالسرمق ؛ بزرالقطف بود. رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالسلق ؛ بپارسی تخم چغندر گویند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالشاهسفرم ؛ تخم ریحان الملک . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالشبت ؛ بپارسی تخم شبت گویند. بهترین آنست که فربه بود.(از اختیارات بدیعی ). تخم شِوِد. (یادداشت دهخدا).
- بزرالعصفر ؛ قرطم است . (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالفجل ؛ تخم توپزه خوانند. (از اختیارات بدیعی ). تخم ترب . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالفرفین ؛ تخم خرفه . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالفقد ؛ تخم پنجگشت . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالفنجشک ؛ حب الفقد است . (فهرست مخزن الادویه ). بشیرازی تخم دل آشوب خوانند و فلفل کوهی گویند.(از اختیارات بدیعی ).
- بزرالقت ؛ بپارسی تخم خیار گویند و بشیرازی خیارهابالنگ . (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالقثاء ؛ بپارسی تخم خیار زه گویند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالقطف ؛ تخم سرمق . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالقنب ؛ شهدانج است . (اختیارات بدیعی ). و رجوع به شهدانج و شاهدانه شود.
- بزرالکاکنج ؛ حب کاکنج است . (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالکتان ؛ بپارسی تخم کتان گویند و بشیرازی بزرک . (ازاختیارات بدیعی ). بزرک . (ناظم الاطباء).
- بزرالکراث ؛ بپارسی تخم گندنا گویند. (از اختیارات بدیعی ). تخم تره . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالکرفس ؛ تخم کرفس . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالکرفس بستانی ؛ تخم کرفس بستانی . رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- بزرالکرفس جبلی ؛ فطراسالیون است . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
- بزرالکرنب ؛ بپارسی عجم آکرنب گویند و بشیرازی تخم کلم . بهترین آن تازه و فربه بود. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالکشوت ؛ زجمول خوانند. (از اختیارات بدیعی ). به سریانی دینار گویند. (از برهان ).
- بزراللفت ؛ بزرالشلجم است ،بپارسی تخم شلغم گویند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالنعنع ؛ تخم پودنه . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزرالورد ؛ تخم گل سرخست ، و بهترین آن بود که از گل فارسی گیرند. رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی شود.
- بزرالهلیون ؛ بپارسی تخم مارچوبه گویند و مارگیا خوانند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالهندبا ؛ بپارسی تخم کاسنی گویند. (از اختیارات بدیعی ).
- بزرالهوة ؛ بلغت اهل خراسان تودری گویند. (از اختیارات بدیعی ). تودری . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- بزر بلاسقیس ؛ حرف بابلی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (اختیارات بدیعی ).
- بزر لسان الحمل ؛ بارهنگ . (یادداشت بخط دهخدا). بپارسی بارتنگ گویند و به تبریزی تخم بزونه . (از اختیارات بدیعی ).
|| زغیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخم کتان . بَزرَک . (یادداشت بخط دهخدا). || بیضه ٔ پیله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخم نوغان . (یادداشت بخط دهخدا). || دیگ افزار. توابل . ج ، اَبزار، اَبازیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بِزر در تمام معانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بوزار. به این معنی معرب از فارسی است . (یادداشت بخط دهخدا). || بچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرزند و بچه . (ناظم الاطباء). || آب بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) زدن به عصا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || تخم ریختن . || آب انداختن . || پر کردن . || توابل در دیگ ریختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله