بزرکار
لغتنامه دهخدا
بزرکار. [ ب َ ] (ص مرکب ) برزیگر و زراعت کننده را گویند. (برهان ). برزیگر. (مجمعالفرس ). برزیگر و زارع . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
بزرکاران جهانند همه روز و همه شب
بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند.
گهی بدرود خوشه ت بزرکاری
گهی بشکست شاخی باغبانت .
رجوع به برزگر و برزیگر وزارع شود.
بزرکاران جهانند همه روز و همه شب
بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند.
ناصرخسرو.
گهی بدرود خوشه ت بزرکاری
گهی بشکست شاخی باغبانت .
ناصرخسرو (از مجمعالفرس ).
رجوع به برزگر و برزیگر وزارع شود.