ترجمه مقاله

بزرگ منشی

لغت‌نامه دهخدا

بزرگ منشی . [ ب ُ زُ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) بلندهمتی . بلندطبعی . (ناظم الاطباء). بزرگواری . با هیئت و همت بزرگان . برترمنشی . (یادداشت مؤلف ) : منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه ). || عُجْب . خویشتن بینی . تیه . کبر. خیلاء. اختیال . عتو. تکبر : عماره پسر حمزه بود، آنک ذکر او در ایام خلفا و بزرگ منشی و همت بلند او... معروف است . (مجمل التواریخ ). وکیل دریا... از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد. (کلیله و دمنه ).
ترجمه مقاله