ترجمه مقاله

بزغنج

لغت‌نامه دهخدا

بزغنج . [ ب ُ غ ُ ] (اِ) چیزیست که بدان پوست را دباغت کنند. گویند که درخت پسته یک سال میوه ٔ مغزدار بار آورد و یک سال بی مغز، وآنرا که بی مغز است بزغنج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). پسته ٔ بی مغز که پوست را به آن دباغت [ کنند ] و بزغنه نیز گویند. درخت پسته یک سال پسته دهد و سالی بزغنج . (از مجمعالفرس ) :
فندق وپسته خنجک و بزغنج
با هلیک مرکب و نارنج .

شیخ آذری (از سروری ).


مؤلف مجمعالفرس گوید: از این بیت بفتح غین ظاهر می شود، چه با نارنج قافیه کرده ، اما در جمیع نسخ بضم غین آمده است . (از مجمعالفرس سروری ).
ترجمه مقاله