بزه کردن
لغتنامه دهخدا
بزه کردن . [ ب َ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گناه کردن . خطا کردن . عصیان کردن :
از بزه کردنش عجب ماندند
بزه گر زین جنایتش خواندند.
بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی .
و رجوع به بزه شود.
از بزه کردنش عجب ماندند
بزه گر زین جنایتش خواندند.
نظامی .
بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی .
سعدی .
و رجوع به بزه شود.