ترجمه مقاله

بزیستن

لغت‌نامه دهخدا

بزیستن . [ ب ِ ت َ ] (مص ) (از: ب + زیستن ) زیستن . زندگانی کردن . (یادداشت بخط دهخدا) :
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون صبح شد او بمرد و بیمار بزیست .

سعدی (گلستان ).


رجوع به زیستن شود. || رفتار کردن . (یادداشت بخط دهخدا):
با خلق راه دیگر هزمان میاز تو
یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی .

اسدی .


ترجمه مقاله