ترجمه مقاله

بسام

لغت‌نامه دهخدا

بسام . [ ب َس ْ سا ] (اِخ ) کُرد. کورد خارجی ، قدیم ترین شاعر پارسی گوی فارس . بهار آرد:لیکن قدیمترین اشعار فارسی که در خراسان و سیستان از طرف حنظله ٔ بادغیسی ، و محمدبن وصیف سگزی و بسام کرد خارجی و غیرهم گفته شد، بزبان فصیح دری بود. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 21). و رجوع به همین کتاب ج 2 ص ج شود: و بسام کورد از آن خوارج بود که بصلح نزد یعقوب آمده بودند، چون طریق وصیف بدید اندر شعر، شعرها گفتن گرفت و ادیب بود. و حدیث عمار اندر شعری یاد کند:
هر که نبود او به دل متهم
بر اثر دعوت تو کرد هم (کذا)
عمر ز عمار بدان شد بری
کاوی خلاف آورد تالاجرم
دید بلا بر تن و بر جان خویش
گشت بعالم تن او درالم
مکه حرم کرد عرب را خدای
عهد ترا کرد حرم در عجم
هر که درآمد همه باقی شدند
باز فنا شد که بدید این حرم .

(تاریخ سیستان چ 1 ص 211).


ترجمه مقاله