ترجمه مقاله

بسقو

لغت‌نامه دهخدا

بسقو. [ ب ُ ] (ترکی ، اِ) بسغو. ظاهراً به محلی اطلاق میشده که عده ای به آنجا کمین میکردند و سپس دسته ای از آنها جدا میشدند و بجنگ خصم میرفتند و با خصم جنگ و گریز می کردند و در حال فریب دشمن دمادم خویش تا بسقو می کشیدند. خصم بی خبر، ناگاه به افراد مقیم در بسقو برمی خورد و دست و پای خود را گم کرده یا مغلوب میشد یا فرار میکرد. (عالم آرای نادری چ عکسی روسیه ص 145 و147، نقل از تعلیقات جهانگشای نادری چ انوار ص 533 چ طهران انجمن آثار ملی 1341 هَ . ش .) : آن حضرت بقصد اینکه ایشان را بکمین گاه دلیران کشاند و آن صید خون گرفته را بسر تیر رساند جنگی بگریز آغاز نموده کمیت برق تک را بسمت بسقو گرم عنان و یکران گران رکاب را تا ظاهر قلعه ٔ قازما سبک جولان ساختند. (جهانگشای نادری چ انوار چ طهران 1341 هَ . ش . ص 48). سیصد سوار را در نزدیکی خندق در بسقو گذاشت . (مجمل التواریخ گلستانه ). به طرف کوهی که سمت دست راست پادشاه بود بسقو انداخت ... علیمردان خان با سواران غافل از بسقوی کوه برآمده از عقب تاخت . (مجمل التواریخ گلستانه ).
ترجمه مقاله