ترجمه مقاله

بسند کردن

لغت‌نامه دهخدا

بسند کردن . [ ب َ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی و خشنود شدن . (از ناظم الاطباء). || اکتفا کردن . اجزاء. (منتهی الارب ). اجتزا. (تاج المصادر بیهقی ). اقتصار. (منتهی الارب ) :
بدین بخششت کرد باید بسند
مکن جانت نسپاس و دل را نژند.

فردوسی .


چو دیدم ترا زیرک و هوشمند
بیکساله دخل از تو کردم بسند.

نظامی (از آنندراج ).


|| برگزیدن :
مخور باده چندان کت آرد گزند
مشو مست از او خرمی کن بسند.

اسدی .


ترجمه مقاله