ترجمه مقاله

بسکو

لغت‌نامه دهخدا

بسکو. [ ب َ ] (اِخ ) بسکر. بشکر. لسکو. قصبه ای به سیستان : بسکورا که او ساخته بود زرنگ گفتند... و چون مردان مرد و کاری و بزرگان همه از بسکو خاستند همه ٔ سیستان را بدان نام کردند و زرنگ خواندند. (تاریخ سیستان ). رجوع به بسکر و تاریخ سیستان ص 23 چ 1314 هَ . ش . شود.
ترجمه مقاله