ترجمه مقاله

بسیطة

لغت‌نامه دهخدا

بسیطة. [ ب َ طَ ] (ع ص ، اِ) زمین . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ارض . (اقرب الموارد). || زمین فراخ هموار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ماده شتر با بچه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مؤنث بسیط. رجوع به بسیط شود. || زن فراخ زبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خالص و بی آمیغ. (ناظم الاطباء). || در تداول منطق ، بر نوعی قضیه اطلاق شود. خواجه نصیر آرد: قضیه ٔ حملی را که جزوی از او لفظ معدول باشد معدولیه خوانند و آنچه هیچ در او لفظ معدول نبود محصله خوانند یا بسیطة. (اساس الاقتباس ص 100).
- اجرام بسیطه ؛ افلاک . سماویات . (فرهنگ فارسی معین ).
- اجسام بسیطه ؛ اجسام عنصری . (ناظم الاطباء). افلاک و کواکب و سماویات . (از فرهنگ علوم عقلی ).
- اعضاءِ (اعضای ) بسیطه ؛ اندامهای یکسان ، چون خون و گوشت و رگ و استخوان و غضروف و مانند آن ، مقابل اعضاءِ آلیه یا مرکبه ، چون سر و گردن و دست و پای و غیره ، مراد قلب و دماغ و کبد میباشد. (از فرهنگ علوم عقلی ).
- جوهر یا جواهر بسیطه ؛ جزءِ لایتجزی و یا ذرات و جواهر فرد است . (از فرهنگ علوم عقلی ).
- حرکت بسیطه ؛ حرکت مستدیر. حرکت دایره ای .
- صور مجرده ٔ بسیطه ؛ صور مجرده حاصله از اشیاء نزد عقل و صور علمیه ٔ اشیاء است در ذات حق . (از فرهنگ علوم عقلی ).
ترجمه مقاله