بشار
لغتنامه دهخدا
بشار. [ ب َ / ب ِ ] (ص ) گرفتار و پای بند. (برهان ) (از جهانگیری ). عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 202). خسرو دهلوی بمعنی عاجز و گرفتار گفته :
بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر
مگس مباد که ماند میان شهد بشار.
هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل
پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار.
امروز بت پرستان هستند بیگمان
در بیشه ها خزیده و در غارها بشار.
|| (اِ) پای بند و زنجیرپای . (ناظم الاطباء). پابند. (سروری ). || نثار و آن زری باشد که بر سر کسی بفرمان پادشاهی ریزند. (از برهان ). زرافشان شده و نثار یعنی زری که بر سر کسی ریزند مانند زری که بر سر داماد میریزند. (ناظم الاطباء). نثار. (سروری ) (از اوبهی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (معیار جمالی ) (رشیدی ) :
صاحبا هر نکته ٔ تو به ْ ز گنج و سیم و زر
لعل مروارید بر لعل گهربارت بشار.
بشیر باد صبامژده ٔ گل آورده است
همی فشاند در پایش ابر و شاخ بشار.
|| لمس و لامسه و سودن دست یا عضوی برعضو دیگر. (از برهان ). لمس یعنی دست کردن بچیزی . (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). لمس و سودگی و سوده شدگی دست و یا عضوی بر عضو دیگر. (ناظم الاطباء). لمس . (از سروری ). دست سودن . (رشیدی ). دست مالیدن :
هنوز پیشتر و روسیان بطوع نکرد
رکاب او رانیکو بدست خویش بشار
فرخی (از سروری ، صحاح الفرس ، انجمن آرای رشیدی و دیگران ) .
صاحبا هر نکته ٔ تو، به ْ ز گنج سیم و زر
لعل و مروارید بر لعل گهربارت بشار .
تاج الدین بخاری (از انجمن آرا و جهانگیری و جز آنها).
|| هرچیز طلاکوب و نقره کوب . (از برهان ) (ناظم الاطباء). سیم و مس کوفت . (از سروری ). زرکوب و سیم کوب . (از جهانگیری ) (انجمن آرا) سیم کوفت بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). زرکوب و سیم کوب . (از رشیدی ). سیم کفت یا سیم کوب . (صحاح الفرس ) زرکوب و سیم کوب و چیزهاییکه در آن زر و سیم بکار برند. || مانده و کوفته شده . (از برهان ). کوفته شده و وامانده . (سروری ). مانده و خسته و افکار. (ناظم الاطباء) :
گردد در برها، دمها خبه
ماند در تنها جانها، بشار.
بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر
مگس مباد که ماند میان شهد بشار.
هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل
پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار.
امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری و انجمن آرا و سروری و رشیدی ).
امروز بت پرستان هستند بیگمان
در بیشه ها خزیده و در غارها بشار.
مسعودسعد.
|| (اِ) پای بند و زنجیرپای . (ناظم الاطباء). پابند. (سروری ). || نثار و آن زری باشد که بر سر کسی بفرمان پادشاهی ریزند. (از برهان ). زرافشان شده و نثار یعنی زری که بر سر کسی ریزند مانند زری که بر سر داماد میریزند. (ناظم الاطباء). نثار. (سروری ) (از اوبهی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (معیار جمالی ) (رشیدی ) :
صاحبا هر نکته ٔ تو به ْ ز گنج و سیم و زر
لعل مروارید بر لعل گهربارت بشار.
تاج الدین بخاری (از رشیدی ).
بشیر باد صبامژده ٔ گل آورده است
همی فشاند در پایش ابر و شاخ بشار.
شمس فخری (از معیار جمالی و سروری ).
|| لمس و لامسه و سودن دست یا عضوی برعضو دیگر. (از برهان ). لمس یعنی دست کردن بچیزی . (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). لمس و سودگی و سوده شدگی دست و یا عضوی بر عضو دیگر. (ناظم الاطباء). لمس . (از سروری ). دست سودن . (رشیدی ). دست مالیدن :
هنوز پیشتر و روسیان بطوع نکرد
رکاب او رانیکو بدست خویش بشار
فرخی (از سروری ، صحاح الفرس ، انجمن آرای رشیدی و دیگران ) .
صاحبا هر نکته ٔ تو، به ْ ز گنج سیم و زر
لعل و مروارید بر لعل گهربارت بشار .
تاج الدین بخاری (از انجمن آرا و جهانگیری و جز آنها).
|| هرچیز طلاکوب و نقره کوب . (از برهان ) (ناظم الاطباء). سیم و مس کوفت . (از سروری ). زرکوب و سیم کوب . (از جهانگیری ) (انجمن آرا) سیم کوفت بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). زرکوب و سیم کوب . (از رشیدی ). سیم کفت یا سیم کوب . (صحاح الفرس ) زرکوب و سیم کوب و چیزهاییکه در آن زر و سیم بکار برند. || مانده و کوفته شده . (از برهان ). کوفته شده و وامانده . (سروری ). مانده و خسته و افکار. (ناظم الاطباء) :
گردد در برها، دمها خبه
ماند در تنها جانها، بشار.
مسعودسعد (از سروری ).