ترجمه مقاله

بشن

لغت‌نامه دهخدا

بشن . [ ب َ / ب َ ش َ ] (اِ). بمعنی قد و بالا باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 186). بمعنی قد و بالا و اندام و بدن آدمی آمده و بمعنی بر و سینه اصح است و از شیرازیان مکرر شنیده شده که در مقام برهنگی و گرسنگی گفته اند: نه بشنم پوشیده و نه شکمم سیر است . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
سهای بشن و بالای تو داده
دل پر درد و میشم خیره بالا.

بندار رازی


(از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1141).
وه که برخی ز پای تا سر او
بشن و بالای چون صنوبر او .
انوری (از جهانگیری ) (رشیدی ) (فرهنگ نظام ).
|| بدن . (از برهان ). بدن و تن . (ناظم الاطباء) (سروری ). قامت و بدن . (رشیدی ). بدن آدمی . (آنندراج ). بدن و اندام . (فرهنگ نظام ). || سر و بن و اطراف هر چیزی را نیز گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله