ترجمه مقاله

بشکل

لغت‌نامه دهخدا

بشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. (سروری ). کژکی کلیدان . (شرفنامه ٔ منیری ). کجک کلیدان . (مؤید الفضلاء). کژک کلیدان . (از رشیدی ). کژک کلیدان که چوب سر کجی است که کلون پشت در را می بندد و باز میکند. (فرهنگ نظام ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 200 و بشکله و بشکلیدن و بشبل شود. || (فعل امر) امر از بشکلیدن . (از مؤید الفضلاء). رجوع به بشکلیدن شود.
ترجمه مقاله