بعاد
لغتنامه دهخدا
بعاد. [ ب ُ ] (ع ص ) بعید و دور. (ناظم الاطباء). دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعت است از بُعد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). صفتی است مانند بعید. (از اقرب الموارد) :
خنده بوی زعفران وصل داد
گریه بوهای پیاز آن بعاد.
خنده بوی زعفران وصل داد
گریه بوهای پیاز آن بعاد.
(مثنوی ).