بعقل آمدن
لغتنامه دهخدا
بعقل آمدن . [ ب ِ ع َ م َ دَ ] (مص مرکب ) عاقل شدن . هوشیار شدن :
آنچنان مستی مباش ای بی خرد
که بعقل آید پشیمانی خورد.
بلکه زآن مستان که چون می میخورند
عقلهای پخته حسرت می برند.
آنچنان مستی مباش ای بی خرد
که بعقل آید پشیمانی خورد.
بلکه زآن مستان که چون می میخورند
عقلهای پخته حسرت می برند.
مولوی .