ترجمه مقاله

بغلی

لغت‌نامه دهخدا

بغلی . [ ب َ / ب َ غ َ ] (ص نسبی ) هرچیز منسوب و متعلق ببغل . (ناظم الاطباء). چیز کوچکی که در بغل گنجد مثال ساعت بغلی ، دفتر بغلی . (فرهنگ نظام ). کیف بغلی . قرآن بغلی . چیزی که در بغل گنجد و بمجاز کوچک . (آنندراج ). || هر چیزی که بتوان در زیر بغل جای داد. (ناظم الاطباء) :
یار هم سرو قد و هم بغلی مطلوبست
روز هم گاه بلند است و گهی کوتاهست .

واله هروی (از آنندراج ).


|| هرچیز خرد و کوچک . || شیشه ٔ کوچکی پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند. || (اِ) بیماری مر شتران را که ران را بشکم مالند. || نوعی از جرس و زنگ کر و کم صدا. || فندی در کشتی گیری . (ناظم الاطباء). || قرآن کوچکی که مردم هندوستان بسفر در بغل دارند. (از ناظم الاطباء). کنایه از قرآن کوچک تقطیع که آنرا بسفر در بغل توان داشت . (غیاث ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله