ترجمه مقاله

بقیة

لغت‌نامه دهخدا

بقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع اِ) مانده ، یقال : بقی من الشی ٔ بقیة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مانده . (آنندراج ). بازمانده . ج ، بقایا. (مهذب الاسماء). بقیه ٔ چیزی از جنس آن است چنانکه گفته نمیشود: ان زیداً بقیة اخیه . (از اقرب الموارد).
- بقیةالسیف ؛ لشکری که بعد از هزیمت باقی مانده باشد. مجازاً در باقی مانده ٔ هر چیز استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). بقیةالسیوف ، لشکری که بعد هزیمت باقی ماند. (از آنندراج ).
- بقیةالعمر ؛ باقی مانده ٔ حیات : و بدست این مطرب توبه کردم که بقیةالعمر گرد سماع نگردم . (گلستان ). و رجوع به بقیة شود.
|| زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رعایت و رحمت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اصلاح میان قومی . || فهم و درایت ، یقال : اولوا بقیة ینهون عن الفساد. || بقیةاﷲ خیراً؛ ای طاعة اﷲ و انتظار ثوابه او الحالة الباقیة لکم من الخیر اوما ابقی لکم من الحلال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || مثل است بر جودت و فضل ، یقال : فلان بقیة القوم ؛ یعنی : از برگزیدگان و بهترین ایشان است . و منه قولهم : فی الزوایا خبایا و فی الرجال بقایا. (از اقرب الموارد). و رجوع به بقیت و بقیه شود.
ترجمه مقاله